تحلیلی درباره واکنشهای گسترده به بیانیه میرحسین موسوی پس از جنگ ۱۲ روزه اسرائیل با ایران از زندان اختر
بعد از آتشبسِ جنگ اسرائیل و ایران، میرحسین موسوی بیانیهای مختصر و مفید در شش بند داد که در عین کوتاهی از نظر زاویه دید و انتخاب کلمات موقعیتی متمایز با سایر موضعگیریهای پس از جنگ دارد. با این حال آنچه توجه بیشتری به خود جلب کرده، نه خود بیانیه بلکه گستردگی بیسابقه اظهار نظرهایی است که در واکنش به آن همچنان منتشر میشود.
در هفتهها و روزهای اخیر، رسانههای رسمی داخل ایران، چهرههای اصولگرا و موسوم به جبهه انقلاب و هسته سخت نظام، اصلاحطلبان مخصوصا چهرههای نزدیک به جریان روزنهگشا، سلطنتطلبان و همینطور رسانههای وابسته به اسرائیل به این بیانیه یا گذشته موسوی تاختهاند؛ نیروهایی که نتیجه برهمکنش آنها در سالهای اخیر، در عمل نیز چیزی جز تشدید بنبست سیاسی و وخامت بیشتر اوضاع در سطح کلان نبوده است.
چرا باید بیانیه ششبندی یک چهره سیاسی ۸۴ ساله در حصر خانگی پس از ۱۶ سال قطع ارتباط با جامعه و محرومیت از هر گونه فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، باعث نگرانی کسی شود یا جا را برای کسانی تنگ کند؟
بیانیه موسوی از نگاه مخالفی نوشته شده که با تجاوز اسرائیل و آمریکا مرزبندی آشکار دارد و آنچه تحمل نمیشود دقیقا همین است. حکومت میخواهد این حرف را دیکته کند که تنها کسی که با بیگانه مرزبندی میکند و در برابر او میایستد، منم؛ و نیروی پادشاهیخواه و مخالفِ نزدیک به اسرائیل نیز میگوید تنها مخالف موثر حکومت ایران منم.
در این دو قطبی، یکسو پرچم استقلال، تمامیت ارضی و مقابله با امپریالیسم را در دست دارد و سوی دیگر، مدعی آزادی، توسعه و پیشرفت است. هر دو طرف حواسشان جمع است که پرچم نباید تحت هیچ شرایطی دست کس دیگری غیر از خودمان بیفتد. در راهبرد آنان این بر هر چیزی مقدم است.
موسوی مثل تعداد قابل توجهی از نیروهای سیاسی خاموش یا نیمهخاموش و بسیاری از مردم، ساختار کنونی را فاقد ظرفیت کافی برای حل مسائل اساسی کشور و مهمتر از آن فاقد توان کافی برای مقابله موثر با تهدیدهای خارجی میداند و از اتخاذ رویکردی در میان مخالفان سیاسی سخن میگوید که با متجاوز خارجی مرزبندی دارد و به ایستادگی نیروهای مسلح – با هر پیشینهای – در برابر تهدید خارجی احترام میگذارد.
کدام یک ترجیح دارد؟ این که مخالف سیاسی با تهدید خارجی مرزبندی داشته باشد؟ یا مخالف سیاسیِ همپیمان با تهدید خارجی؟ عقل سلیم کدام یک را برای آینده کشور مفیدتر میداند؟
اگر ساختار فعلی نتوانست بحران مشروعیت خود را حل کند و به کلی در برآوردن نیازهای اساسی کشور و مقابله با تهدید خارجی درمانده شد، آیا باید کشور دو دستی تقدیم بیگانگان شود؟
بسیاری از اصلاحطلبانی که در حاشیه قدرت منزل گزیدهاند یا برخی از دیگر حامیان دولت، طرح مجلس موسسان را فانتزی و غیرواقعگرایانه معرفی میکنند و با صدور بیانیههای چندزبانه و توسل به امثال سائره و حتی دستبهدست کردن متن رهبر سازمان تروریستی مجاهدین خلق از زیر خاک، به آن تاختهاند و مسئولیت عدم آزادی زندانیان سیاسی را هم به گردن پیشنهاد همهپرسی مخالفین انداختهاند.
چرا طرح یک موضوع فانتزی باید موجب نگرانی افراد و صدور بیانیههای گوناگون شود؟ اگر پروژههای اصلاحی با هر سرعتی (تدریجی یا غیرتدریجی) شکست خوردند، آیا قرار است سکان تغییرات به دست نمایندگانی فاقد مشروعیت سپرده شود؟ آیا فراموش کردهایم بسیاری از نمایندگان فعلی مجالس کشور چند درصد از واجدین شرایط حوزه انتخابیه خود رأی گرفتهاند؟ (از اینجا مشاهده کنید)
ارائه طرحهای ساختارشکن یا فراتر از توان مجموعه فعلی از سوی نیروهایی که از ساختار بیرون شدهاند، دور از انتظار نیست. اگر ما انتظار داریم نیرویی که از ساختار بیرون شده، درون ساختار پیشنهاد دهد، احتمالا باید مشکل را جای دیگری پیدا کرد.
مهمترین نگرانی مردم در حال حاضر ناتوانی حکومت در حل مسائل اساسی کشور و فقدان توانایی لازم برای مقابله با تهدید خارجی است. کمتر کسی است که نداند بحرانهای اقتصادی و مدیریتی و همینطور آسیبپذیرشدن ایران در جنگ اخیر ریشه در سیاست داخلی کشور دارد و به همین خاطر کشور برای بازیابی توان خود و موفقیت در بحرانهای مختلف از جمله جنگ نیازمند تغییر است.
حکومت میتواند انعطاف نشان دهد و در راستای توانافزایی و ارتقای مشروعیت خود گام بردارد. کسی نیست که از چنین اقداماتی استقبال نکند و خوشحال نشود و هیچ کس هم جلوی حکومت را برای اصلاح و تغییر نگرفته است. مسئله این است حکومت یا بخشهای عاقلتر آن در زمان درست برای اصلاح و تغییر گامهای مشخص و موثری بر میدارند یا خیر.
این اصلاحات میتواند تدریجی باشد اما در مورد «اصلاحات تدریجی» باید دو نکته را در نظر داشت.
نخست اینکه تابآوری کافی برای همراهی با تغییرات تدریجی در جامعه وجود داشته باشد. اگر وضعیت از حد مشخص بحرانیتر باشد، نمیتوان اصلاح و تغییر را با هر سرعتی دنبال کرد. به عنوان نمونه، اگر سطح اکسیژن خون بیماری از ۱۰۰ به ۸۰ یا کمتر از آن کاهش یابد، زمان اندکی برای مداخله وجود دارد و هیچ پزشکی در چنین شرایطی افزایش تدریجی اکسیژن را توصیه نمیکند. برخی شرایط برای آغاز بهبود و اصلاح، نیازمند تغییرات فوری هستند و مشمول اصلاحات تدریجی نمیشوند.
نکته دوم درباره اصلاحات تدریجی این است که باید اهداف آن از پیش اعلام شود و مردم همراهی خود را با آن نشان دهند، نه آنکه طرح و برنامهای در کار نباشد و هر اتفاقی که افتاد به عنوان اصلاحات تدریجی معرفی شود. جامعه نسبت به این زرنگیها حساس است و اگر احساس کند، «اصلاحات تدریجی» کلیدواژهای برای کلاهبرداری است قطعا به آن واکنش نشان میدهد.
در ارتباط با حامیان دولت به خصوص کارگزاران و اصلاحطلبان روزنهگشا یک نکته دیگر نیز در این مورد وجود دارد. آنها مهمترین دستاورد دولت فعلی را در یک سال جلوگیری از جنگ معرفی میکردند. احتمالا بخش قابل توجهی از ۶ میلیون نفری که در دور دوم انتخابات به رأی دهندگان اضافه شدند و نرخ مشارکت را ۱۰% افزایش دادند و برای نه گفتن به سعید جلیلی، به مسعود پزشکیان رأی دادند هم چنین ذهنیتی داشتند. اما جنگ شد و این ایده شکست خورد. اما به نظر نمیرسد این شکست با تغییر راهبرد و طرحی جدید در این طیف همراه شده باشد. آنها به جای «عدم جنگ»، این بار «آتشبس» را به عنوان دستاورد دولت معرفی میکنند و با سرپوش گذاشتن روی آنچه رخ داده به فرار به جلو و نقد تخیلات سیاسی جامعه مشغولند؛ انگار فراموش کردهاند که فرصتی که جامعه برای اصلاح و تغییر به آنها داده نیز نامحدود نیست.
مسئله تغییر در شرایط جنگی منتفی نمیشود. اتفاقا شرایط جنگی ضرورت بسیاری از تغییرات را برای برطرف کردن نقاط ضعف و تقویت نیروی کشور بیشتر میکند.
جامعه ایران در شرایط سخت و خطرناکی قرار دارد و برای محافظت از خود در جهان پرمخاطره کنونی به حکومتی توانمندتر نیاز دارد. همه دوست دارند حکومت به این نیاز پاسخ دهد. اما مشاهداتی که در گذشته داشتهاند باعث میشود که چندان به آن خوشبین نباشند. حکومت ایران دچار بحران مسئولیت است و درنتیجه نمیتواند به موقع و درست تصمیمگیری کند. تغییر قبل از هر چیز نیازمند قبول مسئولیت و استفاده از اختیارات متناسب با آن است.
با این حال بخشی از مردم همچنان امیدوارند بخش عاقلتر نظام بتواند مسئولیت امور را قبول کند و موثر واقع شود. هیچ عقل سلیمی در چنین شرایط خطرناکی به این سطح از مشروعیت و شایستهسالاری رضایت نمیدهد.
ممکن است حاکمیت و جریانهای وابسته به آن، این تصور را القا کنند که «یا من یا هیچ!»، اما جامعه میداند که حکومتها مستاجرند. آنها میآیند و میروند، ولی او در هر صورت میماند و به همین خاطر مجبور است به تمامی احتمالات برای آینده فکر کند.
آینده از این حالتها خارج نیست: حکومت یا فرو میریزد یا استحاله میشود، یا تغییر میکند و اصلاح میشود. اگر حکومت فرو ریخت یا استحاله شد، چه بهتر که تصویری برای همگرا ساختن نیروها پس از آن وجود داشته باشد. اگر نیروهای سالم و عاقل درون حکومت مسئولیت پذیرفتند و پروژههای اصلاح و تغییر را در حکومت آغاز کردند، در این صورت نیز حضور اپوزیسیونی که با تهدید خارجی مرزبندی داشته باشد و تصویری برای آینده کشور – در صورت عدم وجود حکومت فعلی – ترسیم کند مفید است چون آنها را به تکاپو وا میدارد تا در مسیر اصلاح و تغییر به نتیجه برسند و موفق شوند. برجسته کردن اپوزیسیون وابسته به نیروی خارجی و متهم کردن نیروهای منتقد و خواهانِ تغییر به همسویی با تهدید خارجی، نتیجهای جز خوشخیالی و فساد در بدنه حکومت ندارد.
دیدگاهتان را بنویسید